ﺳﺎ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ

﷽‏ دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم!

ﺳﺎ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ

﷽‏ دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم!

ای صمیمی

ای صمیمی!... ای دوست گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی دیدنت، .... حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد آنقدر تشنه ی دیدار تو ام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لک زده است گرمی دست ترا محتاجم ای قدیمی! ... ای خوب تو مرا یاد کنی، یا نکنی من به یادت هستم من صمیمانه به یادت هستم آرزویم همه سرسبزی توست دائم از خنده لبانت لبریز دامنت پر گل باد—