ﺳﺎ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ

ﺳﺎ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ

﷽‏ دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم!
ﺳﺎ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ

ﺳﺎ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ

﷽‏ دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم!

سفر

گاهی دلم میخواهد بگذارم بروم بی هرچه آشنا

گوشه ی دوری گمنام

حوالی جایی بی اسم

گاهی واقعا خیال میکنم روی دست خداوند مانده ام ، خسته اش کرده ام


 یعنی باید بروم؟؟!!


 


پایانی برای قصه ها نیست …

نه بره ها گرگ میشوند نه گرگها سیر !

خسته ام از جنس قلابی آدمها …

دار میزنم خاطرات کسی را که مرا دور زده ، حالم خوب است …

اما گذشته ام درد میکند !


 


آغاز سفر عشق این است : کنار گذاشتن من و هیچ شدن ، از این هیچ شدن است که همه چیز زاده می شود ...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد